زمزم

ساخت وبلاگ
خواندن کتابی بنام (بعد از من'نوشته امیلی بلیکر )  را شروع کرده ام.ماجرای داستان راجع به زن و شوهری با سه فرزند است.زن به سرطان مبتلا میشود و فوت میکند.چند روز بعد از فوت او 'همسرش نامه ایی را از طرف او دریافت میکند.در این نامه ها زن از احساسش در دوران بیماری نوشته و همینطور دستورالعمل هایی برای اسان کردن زندگی همسر و فرزندانش.در یکی از نامه ها برای شوهرش مینویسد انچه بیشتر از خود مردن عذابم میدهد اینست که باید شما ها را تنها بگذارم و مورد دیگر اینکه تو به زندگیت ادامه میدهی'شاهد رشد بچه ها و... هستی و من دیگر نیستم.به همین دلیل زن سعی میکند با نوشتن نامه و ساختن ویدیو هایی برای بچه هایش اثری از خودش باقی بگذارد.قبلا در مورد مرگ من هم به چنین نتیجه ای رسیده بودم.اینکه میمیری و فراموش میشوی و دیگران شاید سالی یا چند سال یکباری بیادت بیفتند.اینکه بلافاصله بعد از مرگ بیشتر بفکر تقسیم ارث و میراث هستند .اماده شدن برای رها کردن همه کس و همه چیز باید سخت باشد.کسانی که زمان مرگشان مشخص میشود' احتممالا سختی بیشتری را تجربه میکنند.برچسب‌ها: مرگ, سرطان, زن, شوهر+ نوشته شده توسط مینو چهر میرزاده در جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۶ و ساعت 1:38 | زمزم...
ما را در سایت زمزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad321o بازدید : 172 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:12

دشب خواب عجیبی  دیدم.خواب دیدم که ساعت شش و نیم صبح شاد و سر حال از خواب بیدار شدم.چند دقیقه ای نرمش کردم و بعد در کنار پسر و عروسم صبحانه خوردم.تازه خوردن صبحانه تمام شده بود که زنگ در را زدند.دو نفر از ساکنین طبقه های بالای اپارتمان ما بودند.معذرت خواهی کردند و گفتند بچه های کوچکشان از بالکن پاکت خالی چیپس و پفک داخل حیاط مجتمع که به اپارتمان ما وصل است پرت کرده اند و حالا انها امده اند حیاط را تمیز کنند.بعد از رفتن انها پسر و عروسم هم عازم محل کارشان شدند.من هم لباس پوشیدم و از اپارتمان بیرون رفتم.جلوی ورودی مجتمع سطح شیبدار درست کرده اند و من به راحتی توانستم با ویلچیر از مجتمع خارج شوم.پیاده رو صاف و یکدست بودو محلی هم برای عبور ویلچیر درست کرده بودند.وارد سوپر مارکت شدم و کمی خرید کردم .یک کار بانکی هم داشتم که انجام دادم.هم فروشگاه و هم بانک سطح شیبدار داشتند.به خانه که برگشتم از موسسه توانبخشی تماس گرفتند و گفتند ماشین میفرستند که برای کارهای فیزیوتراپی و اب درمانی به موسسه بروم.ظهر که مرا به خانه رساندند برادرم تماس گرفت و گفت از اداره ...تماس گرفته اند و گفته اند پرونده ای که چند سال منتظر رسیدگی بوده با مدیریت جدید اداره کارش تمام شده و میتوانیم برویم تحویل بگیریم.بعد پدرم تماس گرفت و گفت مقدار کمی محصول لیمو ترش داشته اند و فروخته اند و چک خریدار بلافاصله وصول شده. زمزم...
ما را در سایت زمزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad321o بازدید : 133 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:12